شاهزاده خانومی که نمی خندید

ساخت وبلاگ

زنگ زدم به پسری که سیب می خورد ازش پرسیدم کجایی می گه اومدم فروشگاه سیب بخرم

شاهزاده خانومی که نمی خندید...
ما را در سایت شاهزاده خانومی که نمی خندید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : e2ganehf بازدید : 23 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 12:33

عاشق درمان کردن خودم بودم و توش به شدت مهارت داشتم. می نشستم با خودم هر چی بود و نبود رو می ریختم جلوی چشمم، درشت و پررنگ، سواشون می کردم توی دسته های چند تایی، خوب ها، بدها، درد دارها، عذاب آورها و یه دسته بزرگ و پر دیگه به اسم آینده. توی هجده سالگی اندازه بیست و اندی ساله ها حالیم بود. همه بهم می گفتن چقدر می فهمی. می فهمیدم. راه خودم رو می رفتم. چشمم به آینده بود و رویا داشتم و این من رو شکست ناپذیر می کرد. یه جور عجیبی بی رحم بودم. با خودم با دنیا تا به خواسته هام برسم. ترک شدن آزارم می داد اما تنها برای چند روز. ترک کردن برام ساده و شدنی بود. یه حساب سرانگشتی می خواست فقط. آدم ها رو نمی دیدم انگار، برام مهم نبود کی و چی ان. این سال ها عوضم کرده، دیگه اون آدم نیستم. هیچکی دیگه اون آدم نیست ولی من بیشتر نیستم. به اندازه قبلم قوی نیستم. دل رحم شدم، به خودم بیشتر و به دنیا هم کمی. شاید می دونم که عمر منم گذشته دیگه. اون دوران که باید به شادی و لذت می گذشت به جنگ و جدل و مبارزه و تیز کردن شمشیر گذشت. حالا تو آستانه ی سی سالگی هر زخمی که می خورم صدها برابر بیشتر درد داره. باهاش کنار می شاهزاده خانومی که نمی خندید...
ما را در سایت شاهزاده خانومی که نمی خندید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : e2ganehf بازدید : 23 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 4:39

دو سال پیش می دونستم دارم توی بعد مکان جابجا می شم. از جایی به جای دیگه ای توی این دنیا می رفتم. امروز، درست همین امروز مهاجرت باورم شد. باورم شد مهاجرت تنها جابجایی توی مکان نیست که زمان هم با تو جابجا می شه . نه به عقب و نه جلو،که به نقطه ی نا معلومی توی ساعت هستی که دلتنگی ها روی عقربه اش آویزونن. توی همون نقطه ی نامعلوم هزار بار و هزار بار این عقربه جلو عقب می ره. خاطره های دو سال پیش کم کم همرنگ خاطره های قدیمی می شن و دلت برای برادرت همون قدری تنگ می شه که برای مادر از دست رفته ات. توی نقطه ای از جهانم که از اون دنیا و این دنیا به یک اندازه دورم. جایی ام که نه دستم به آدم های این دنیا می رسه نه اون دنیا. کسی ام که توی هر دو دنیا آدم دارم برای دلتنگی. عقربه ی سنگین این مهاجرت از شونه هام آویزوونه. دلم تنگه و اسکایپ درمان این دوری نیست. دلم تنگه توی مقیاس همین دنیای جدید، همین که انیشتین باید براش نظریه ای می نوشت. که چطور بعد از چند سال این قلب به نقطه ی نامعلومی پر می کشه و هزاران تکه می شه، که چطور زمانی، توی نقطه ای از جهان، اونقدر همه چیز دور و بی بعد می شه که خیال هم نمی تونه شاهزاده خانومی که نمی خندید...
ما را در سایت شاهزاده خانومی که نمی خندید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : e2ganehf بازدید : 26 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 4:39